مدینه، شهر پیامبر(ص) و پایتخت علمی و معنوی جهان اسلام بود که با حضور صحابه و تابعین، جایگاه ویژهای در جهان اسلام داشت. حضور اهلبیت(ع) در مدینه، بر جایگاه این شهر بیش از پیش افزوده بود و این شهر را به پایگاهی برای بنیهاشم تبدیل کرده بود.
مأمون، امام رضا(ع) را به طوس کشانید تا این پایگاه تشیع را تضعیف کند؛ ولی امام(ع) این تهدید را به فرصتی جدید تبدیل کرد؛ چراکه بهدنبال حرکت امام رضا(ع) به ایران، بسیاری از بنیهاشم به ایران مهاجرت کردند. به این ترتیب، نهتنها مدینه پایگاهی بهعنوان تشیع باقی ماند، بلکه ایران نیز بهعنوان پایگاه جدید شیعه تقویت شد. بازتاب این هجرت پربرکت، به اطراف ایران نیز سرایت کرد؛ بهطوریکه بیشتر سادات هند، رضوی هستند.
رهبر انقلاب در بیان لزوم انقلابیگری حوزهها، به شواهد فراوان تاریخی تمسک میکنند و با بررسی سیره و رفتار سیاسی علمای بزرگ، نقش تاریخی روحانیت در نهضتها و انقلابها را مورد تأکید قرار میدهند:
از نقش مرحوم سیدمحمدکاظم طباطبایی، صاحب عروه، و بعضی دیگر از مراجع قم در فتوا بهنفع مردم مسلمان لیبی و علیه ایتالیاییها، تا اعلام جهاد مرحوم آیتاللهالعظمی سیدعبدالحسین لاری وقتی انگلیسیها در بوشهر نیرو پیاده کردند. همچنین فتوای مرحوم شیخالشریعه اصفهانی، مرجع تقلید بزرگ ساکن نجف، مبنیبر اینکه استعمال اجناس مصنوعه در داخل کشور لازم است و مردم باید از استفاده از مصنوعات خارجی اجتناب کنند، تا به این ترتیب، دیگران در داخل کشور نفوذ نکنند. و همینطور فتوای میرزای شیرازی دوم، مرحوم میرزامحمدتقی شیرازی در مقابله با انگلیسیها و فتوای تحریم انتخابات قلابیِ انگلیسیها در عراق، نمونهای دیگر از حضور علما در صحنه سیاست است.
رهبر معظم انقلاب، نقش علما در مشروطیت را نیز بینظیر میدانند. به اعتقاد ایشان، «در مشروطیت، نقش علما نقشی نیست که قابل مقایسه با نقش دیگران باشد».
حق تعالی با صراحت، منافقان را برادران اهلکتاب میخواند و ميفرماید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ نافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطيعُ فيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ».[۱] منافقین چون بهحسب ظاهر، مسلمان و اهل مدینه بودند (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاق)[۲] در جریان اِجلای یهود خواستند به تبعید آنها رنگ قداست بدهند؛ لذا گفتند: اگر شما از جزیرةالعرب بیرون رفتید، ما نیز بههمراه شما میآییم تا نگویند یهودیان را بیرون کردند؛ چون ما، هم مسلمان و هم اهل مدینهایم، اگر شهر را ترک کنیم، هم تبعید شما رنگ هجرت میگیرد و هم سندی برای بیلیاقتی مسلمین است. همچنین آنان در این کار، آنچنان مصرند که میگویند: «و لا نُطِیع فیکم أحداً أبداً». کلمه «أبداً» تأکیدی است برای اینکه اگر هرگونه فشاری بیاید که بخواهد جلوی هجرت ما را بگیرد، بیاثر است. آنان برای اینکه اثبات کنند این همکاری نه برای آن است که در مدینه باهم دادوستد و روابط تجاری داشتند، بلکه فقط در راه عقیده است، گفتند: «و إن قُوتِلتُم لَنَنصُرَنَّکُم»؛ چون جنگی که بین مسلمین و یهودیان بروز میکرد، فقط برای عقیده بود؛ نه بر سر مال و تجارت و سرزمین. پس آنان برای اینکه اثبات کنند این هماهنگی، در اعتقاد است، نه در مسائل دیگر، گفتند: «و إن قُوتِلتم لَنَنصُرَنَّکُم».
اینکه فرمود: «يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ»، این اخوت، اخوت در اعتقاد است و محدود به نسب و آب و خاک نیست – مثل آیه «إنما المؤمنونَ إخوَةٌ»- یعنی همه منافقان در هرجا برادران اهلکتاب هستند؛ از حیث اعتقاد و عدم قبول حق.
منافقان که ایمانی به خدا نداشتند، بهجای توکل بر خدا و اعتماد بر نصرت الهی، بر عده و امکانات یهودیانِ همپیمانشان چشم دوخته بودند؛ به همین جهت، برای راضی کردن آنها و تداوم دوستیشان، هر کاری را میکردند. حق تعالی به این صفت منافقان اشاره کرده و میفرماید: «فَتَرَى الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا في أَنْفُسِهِمْ نادِمينَ».[۳]
مفسرین در تفسیر این آیه گفتهاند: منظور، منافقین هستند که در دوستی با یهود شتاب میکردند و حتی بچههایشان را برای شیر دادن، به آنها میسپردند، و میگفتند: از وقوع حوادث میترسیم؛[۴] یعنی میترسیم مسلمانان شکست بخورند و یهود پیروز شوند؛ لذا دست دوستی به آنها دادیم.
همچنین در برخی از تفاسیر وارد شده که عُبادَةبنصامت نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: من همپیمانان زیادی از یهود دارم؛ ولی از کمک و ولایت آنها بیزاری میجویم و به ولایت خدا و رسولش پناه میآورم. عبداللهبناُبَی منافق گفت: ولی من از ولایت یهود بیزاری نمیجویم و از حوادث روزگار میترسم. و این آیه نازل شد.[۵]
چنانکه ملاحظه میشود، منافقین با کمکهای اهلکتاب – بهخصوص یهود- در مدینه فعالیت داشتند و میتوان گفت: پشت پرده توطئههای منافقان، اهلکتاب بودند و هماهنگی بین یهود و منافقین، چیزی است که حتی نویسندگان یهودی نیز بر آن اذعان کردهاند؛ چنانکه «اسرائیل ولفنسون» در کتاب « تاريخ اليهود في بلاد العرب» مینویسد: «یهودیان با سردسته منافقان، عبداللهبناُبَی پیوندی ناگسستنی داشتند و حتّی در هنگام مرگ، بر بالین او حاضر شدند و پس از مرگش نیز برای او عزاداری کردند.[۶]
خدمات منافقان به اهلکتاب در عصر رسالت
بیان قرآن در ارتباط بین اهلکتاب و منافقین که به «اخوت» تعبیر آورده است، در اثبات ادعای همکاری بین این دو گروه کافی است؛ اما برای روشن شدن این امر، لازم است خدمات متقابل آنها برای هم تبیین شود. در اینجا خدمات منافقین به اهلکتاب را بهصورت اختصار اشاره میکنیم:
- تحریک یهودیان برای جنگ با مسلمانان؛[۷]
- کمک به اهلکتاب در جنگ علیه مسلمین؛[۸]
- همصدا شدن با یهود و ایجاد تشویش و شورش علیه پیامبر(ص)؛[۹]
- همپیمان شدن با اهلکتاب و دوستی با آنها برخلاف دستورات قرآن؛[۱۰]
- اجرای فرامین اهلکتاب در مواقعی که خودشان حضور نداشتند؛ مثل ساختن مسجد ضرار بهدستور آنها؛[۱۱]
- تخلف از یاری پیامبر(ص) در جنگها بهنفع یهود؛[۱۲]
- یادآوری برتری فرهنگی اهلکتاب به مسلمین و اعتقاد به خرافات آنها؛
- سعی و تلاش برای ترویج آموزههای کتب اهلکتاب در بین مسلمین.
علاوه بر اینکه منافقین بهعنوان جاسوس، کارهایی را برای اهلکتاب در مواقع ضروری انجام میدادند، علمای اهلکتاب نیز با وعدهها و دروغها و با حمایتهای اقتصادی و اجتماعی خود، منافقین را پشتیبانی میکردند. در اینجا برای نمونه، چند مورد از این اقدامات ذکر میشود:
- وعده یاری به منافقان، در صورت پیروزی در جنگ؛[۱۳]
- تشکیل جلسات سری منافقان در منازل یهود؛
- تمجید و توصیف منافقان و مغرور کردن آنها.
- نجات جان منافقان در صورت شرکت کردن آنها در جنگ.
[۱] – الحشر(۵۹): آیه ۱۱
[۲] – التوبه(۹): آیه ۱۰۱
[۳] – المائده(۵): آیه ۵۲
[۴] – الدر المنثور،ج۳ ص۴۰۰
[۵] – أسباب النزول ،ص:۲۰۰
[۶] – ص۲۲۶٫
[۷] – مانند اقدامات آنها در جنگ بنینضیر که یهود را تشویق میکردند تا با پیامبر(ص) جنگ کنند.
[۸] – الحشر(۵۹): آیه ۱۱
[۹] – چنانکه در جنگ بنیقُریظه هنگام قطع درختان اتفاق افتاد.
[۱۰] – أسباب النزول ،ص:۲۰۰
[۱۱] – تاريخ الإسلام ( للذهبی)،ج۲،ص:۶۴۹
[۱۲] – مثل تخلف در جنگ احد و همراهی با یهود.
[۱۳] – چنانکه ذکر شد، عبداللهبناُبَی و امثال او، بهجای اعتماد به نصرت الهی، بر این وعدهها امید داشتند.
حج از مهمترین مناسک و شعائر دین اسلام است که از سوی خداوند متعال، بهعنوان یکی از مهمترین مظاهر توحید و عبودیّتِ جمعیِ مسلمانان و نفی شرک و طاغوت قرار داده شده است. این مراسم عظیم با احیاگر آن یعنی حضرت ابراهیم(ع) گره خورده است. این پیامبر الهی، در قرآن کریم، بهعنوان الگوی بندگی خدا و قهرمان مبارزه با بتپرستی و شرک معرفی شده و دین ایشان، دین «حنیف» (دین حق) نام گرفته است و به مؤمنان و موحّدان دستور داده شده شیوه و عملکرد این پیامبر الهی را الگوی خود قرار دهند: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ» (ممتحنه/۴). حتی به پیامبر اکرم(ص) نیز امر شده از دین حنیف ابراهیم(ع) و روش ایشان در بندگی و مبارزه با طاغوت تبعیت کند: «ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» (نحل/۱۲۳).
برایناساس، عبادت خداوند و نفی شرک باید دو مؤلفه اصلی جریان حق باشد و به هر میزان، این دو مؤلفه در این جریان نهادینه شود، قرابت آن به دین حنیف حضرت ابراهیم(ع) بیشتر خواهد بود و به هر میزان، این دو مؤلفه و یا یکی از آن دو کمتر باشد، جریان حق و جامعه مؤمنین از آیین یکتاپرستی حضرت ابراهیم(ع) فاصله خواهد گرفت.
این دو اصل اساسی، در مراسم حج که یادگار این پیامبر خداست، تبلور یافته است. این مراسم، مهمترین نماد بندگی و نفی طاغوت و شرک از سوی مؤمنین و یکتاپرستان، آنهم بهشکل جمعی است که اگر بهخوبی برگزار شود، آثار فراوانی برای امت اسلام و موحّدان عالَم خواهد داشت. به همین علت، در طول تاریخ، جریان باطل و دشمنان آیین توحید و یکتاپرستی، همواره سعی در تعطیلی این مراسم و یا به انحراف کشاندن آن داشتهاند. اینکه جمعی از مسلمانان از کشورهای مختلف و با فرهنگهای گوناگون، هر سال در مکان مشخص، بهدستور خداوند، دور هم جمع میشوند تا با وحدت و یکپارچگی خود، عزّت، عظمت و قدرت اسلام را به جهانیان نشان دهند و از مشرکین و کفار و طاغوتهای زمان، برائت بجویند، برای دستگاه باطل و نظام سلطه بسیار سنگین است.
در دوران کنونی، دشمنان اسلام با واسطههای مختلف سعی در به انحراف کشاندن این مراسم سیاسی- عبادی و تهی کردن آن از حقیقت خود دارند. از یک سو حکومت آلسعود را تحت فشار قرار دادند که مراسم برائت از مشرکین را حذف و یا محدود کند و متأسفانه بهدلیل خیانت این حکومت خبیث، این اتفاق افتاد؛ و از سوی دیگر با ترفندهای گوناگون، آثار و مظاهر دینی را بهتدریج در مکه و مدینه نابود کردند و بهجای آن، مظاهر شرک و طاغوت را ایجاد کردند. متأسفانه طراحی دشمنان گاهی با ضعف برخی از مسؤولین ما نیز سریعتر به نتیجه رسید. از ابتدای انقلاب، افراد مغرض، ضعیفالنفس و متمایل به غرب و یا کماطلاع از مبانی اسلام، هرکدام به طریقی سعی در تشکیک در اصل این مراسم،کمرنگ کردن و به حاشیه بردن آن داشتند. بهعنوان مثال، در خصوص مراسم برائت از مشرکین، یکی از مسؤولین ارشد اجرایی در دولت سازندگی، به پادشاه عربستان قول میدهد که ما مراسم برائت از مشرکین را بهجای خیابان، در بِعثه و چادرها بهشکل آرام و مطابق با نظر آلسعود برگزار میکنیم. برخی از مسؤولین در دولت نهم و دهم نیز سعی داشتند سازمان حج و زیارت را ذیل سازمان گردشگری تعریف کنند تا آن را از هویت دینی و اسلامی تهی کنند.
اخیرا نیز از برخی از علمای بزرگ جملاتی نقل شد که موجب سوءاستفاده دشمنان و مغرضان گردید؛ چراکه هرچند قصد آنان چیز دیگری بود، اما ظاهر توصیه آنان به مسؤولین حج این بود که امور معنوی حج را از مسائل سیاسی آن جدا کنید. این جملات، بسیار رهزن شد و موجب خوشحالی جبهه کفر و سکولارهای وابسته به غرب را فراهم نمود و شبهاتی ایجاد کرد.
شاید این قبیل شبهات و همچنین دیدگاه برخی از مسؤولین لیبرال درباره حج، سبب شد رهبر معظم انقلاب بهعنوان امام جامعه و حافظ انقلاب و نظام اسلامی، در دیدار روز گذشته (۹۸/۴/۱۲) با مسؤولین حج، بر رد این شبهه تأکید کنند و بفرمایند: «یعنی چه حج را سیاسی نکنید؟! ایجاد وحدت، یک امر سیاسی است. دفاع و حمایت از ملت فلسطین و مظلومین دنیای اسلام مثل یمن، یک کار سیاسی است و دفاع از مظلوم، عین تعالیم اسلامی و واجب است؛ یا برائت از مشرکین که یک فریضه است. همه اینها مال دین است… . حج یک کار سیاسی است؛ اما این کار سیاسی عیناً همان تکلیف دینی است».
مسئله حج از مسائل راهبردی و بسیار مهم اسلام است؛ لذا هرگونه تحریف و یا شبهه در آن، باید از سوی حوزه علمیه و روحانیت معظم و علمای بزرگ پاسخ داده شود؛ لذا انتظار این است که هرزمان دشمن و یا ایادی داخلی آنان، قصد تحریف و یا ایجاد شبهه در این قبیل امور مهم را داشتند، روحانیت معظم و علمای اعلام، بهعنوان سنگربانان دین، به میدان آمده و با روشنگری خود، جلوی هرگونه تحریف را بگیرند.
ولیّ جامعه در هر زمانی و به هر دلیلی که روی موضوعی خاص توقف کند یا انگشت به سمتش اشاره برد، بر متولیان امر است که خط مورد نظر را تعقیب کرده و به کنه آن پی برند و سپس درصدد انجامش برآیند.
از مهمترین اشارات و رهنمودهای ولیفقیه عصر ما در دوران حاضر، بیانیه گام دوم انقلاب است که فهم آن در تمام مراحل و عمل کردن به آن – در حوزه تخصصی هر فرد- بر قاطبه مؤمنین واجب و مسلم است.
آگاهی دادن به جوانان از جنبههای گوناگون و همراه کردنشان با خطوط کلی انقلاب، از اساسیترین وظایف طلاب و روحانیون در گام دوم انقلاب است. بحمدالله طلاب جوان انقلابی در عرصههای مختلف تواناییهایی کسب کرده و برای خدمتگذاری صادقانه، آمادگی لازم را دارا شدهاند؛ لکن از میان عموم طلاب و روحانیون بزرگوار، آن عزیزانی که بهفراخور نیاز، در مراکز و مؤسسات تخصصی حوزوی مشغول شدهاند، زمینههای بالخصوصی برای حضور در متن اجتماع و ارایه خدمت دارند. از طرفی، هیچکجا هم مثل مسجد، مهیای اجرای سیاستهای اجتماعی اسلام نخواهد بود؛ زیرا از صدر اسلام تاکنون این مساجد بودهاند که در شرایط گوناگون توانستند بهعنوان بزرگترین پایگاههای پویشهای مردمی بر محور بزرگان دین بدرخشند و از نورشان جوامع اسلامی را روشنی بخشند.
در همین راستا، استاد بزرگوار حوزه، حجتالاسلاموالمسلمین مهدی طائب که بهلطف خدای متعال سالیان متمادی، حوزههای علمیه، نهادهای انقلابی و آحاد مردم از آثار و برکاتش بهره میبرند، پیشنهادی را به مؤسسات و مراکز علمی و فرهنگی ارائه نمودند؛ مبنی بر اینکه هرکدام از این مراکز، جهت رونقبخشی به مساجد، یک نفر از نیروهای طلبه توانمند و باتجربه خود را جهت اداره مساجد در گام دوم انقلاب اعزام نمایند.
این پیشنهاد مبارک و از سر دلسوزی، مورد اجابت مؤسسات قرار گرفته که انشاءالله گزارشهایی از این اقدامات، به اطلاع مخاطبان محترم خواهد رسید.
مؤسسه تاریخ تطبیقی نیز در همین راستا و جهت اجابت دعوت این استاد فرزانه، دو نفر از نیروهای زبده و توانمند خود را جهت مدیریت مسجد اعزام نموده است که همینجا، توفیقات روزافزون را برای این همکاران عزیز از خداوند متعال مسئلت مینماییم.
امید آنکه با اجرای این طرح از سوی مراکز حوزوی، شاهد تحولی در مسیر هجرت طلاب برای اجرایی کردن بیانیه گام دوم باشیم؛ انشاءالله.
آیات قرآن با رویهای انتقادی و توبیخی، تاریخ یهود و بنیاسرائیل را بیان میکنند و رسولالله(ص) نیز بر همین اساس، با شدت با یهودیان برخورد میکند. جا داشت در این بین، یهودیان صدر اسلام به پیامبر(ص) بگویند که آنچه در قرآن بیان شده است، مربوط به گذشته و تاریخ ماست و ما مسئول و پاسخگوی گذشتگان خود نیستیم؛ ولی هیچگاه در تاریخ، چنین انتقادی نقل نشده است. به عبارت دیگر، یهودیان صدر اسلام هیچگاه از عملکرد اقوام سلف خود برائت نجستند؛ بلکه خود را ادامهدهنده راه آنها میدانستند؛ چنانکه در عمل نیز همان روشها و رفتارها را در پیش گرفتند.
به این ترتیب، قرآن، نوعی یکسانانگاری هویتی و تاریخی- تمدنی بین یهود صدر اسلام و یهودیان در طول تاریخ برقرار میکند؛ لذا در صحبت با یهودیان صدر اسلام، تاریخ یهود را بیان میکند. بر این اساس، یهودیان صدر اسلام را خطاب قرار میدهد و اموری را بیان میکند که مربوط به گذشته یهودیان است؛ زیرا آنها نیز همانند پیشینیانشان هستند و همان روحیه و اقدامات را دارند.
بنابراین چنانکه قرآن در خطاب با یهودیان صدر اسلام از انحرافات تاریخی آنها سخن میگوید، ما نیز امروزه میتوانیم رژیم اشغالگر قدس را نمونه و مصداق آیات قرآن در بیان انحرافات و جنایات یهود بدانیم. البته عملکرد رژیم صهیونیستی کاملا این تطبیق را تأیید میکند؛ چنانکه عملکرد یهود صدر اسلام، یکسانانگاری آیات قرآن را تأیید کرد.
با توجه به اینکه قدرت نظامی مسلمانان، زیاد بود و یهود در جنگهای رودررو نتوانستند به موفقیتی دست یابند، بنا را بر این گذاشتند که از طریق حزب نفاق، برای از بین بردن اسلام اقدام کنند. لذا یهودیان زیادی در ظاهر به پیامبر اسلام(ص) ایمان آوردند؛ ولی هدف آنها تقویت منافقین و ضربه زدن بر اسلام از درون بود. نفاق اهلکتابی که ایمان آورده بودند، با چند دلیل قابل اثبات است؛ ازجمله:
پیامبر خدا(ص) در روایات متعددی به نفاق یهودیان و توطئه آنان اشاره کرده؛ ازجمله در روایت صحیحی که بخاری از پیامبر اسلام(ص) آورده است، به این نفاق اشاره شده که فرمودند: «لو آمَنَ بي عشَرةٌ مِنَ اليهود لَآمَنَ بي اليهودُ[۱]؛ اگر ده نفر از یهود به من ایمان بیاورند، همه یهود ایمان میآورند». و در صحیح مسلم نیز وارد شده که «لَوْ تَابَعَنِي عَشَرَةٌ مِنَ الْيَهُودِ لَمْ يَبْقَ عَلَى ظَهْرِهَا يَهُودِيٌّ إِلَّا أَسْلَمَ».[۲] کسانی که از یهود اظهار اسلام میکردند، خیلی بیشتر از ده نفر بودند. با توجه به این حدیث، معلوم میشود همه آنها منافقینی بودند که ایمان واقعی نداشتند و مؤمنین واقعی از یهودیان، به ده نفر هم نرسیده است. و گاهی پیامبر(ص) از منافق بودن شخص معینی از اهلکتاب خبر میدادند؛ مثلا در هنگام مرگ «زیدبنرِفاعه» که از بزرگان یهود بوده، فرمودند: «مات اليومَ منافقٌ عظيمُ النفاق بالمدينة».[۳]
علاوه بر تصریح پیامبر(ص)، از عملکرد اهلکتابی که ایمان آورده بودند، میتوان فهمید که آنها دارای نفاق بوده و برای حفظ جان و مال و هدم اسلام، اظهار ایمان میکردند؛ از جمله این عملکردها، همکاری با اشخاص معلومالنفاق، مثل عبداللهبناُبَی است؛ چنانکه در تاریخ آمده که این افراد، از منافقین چنان حمایت میکردند که بهعنوان ملجأ و پناهگاه منافقین مدینه شناخته میشدند.[۴] و برخی سعی داشتند احکام و آموزههای اهلکتاب را به مسلمین انتقال دهند و خودشان نیز بر آن معتقد بودند.[۵] و عدهای در مواضع حساس با ایجاد شبهه در بین مسلمین، آنها را در اعتقادات خود به شک و تردید میانداختند وعدم ایمان خود را هم نشان میدادند؛ مثل زيدبنلُصَيت كه در بین مسلمین گفت: «آيا محمد گمان مىكند فرستاده خدا است و شما را از اخبار آسمانها باخبر مىكند، درحالىكه از شتر گمشدهاش خبر ندارد؟!»[۶]و گاهی در مسجد جمع میشدند و احادیث مسلمین را شنیده و مسخره میکردند؛ تا جایی که پیامبر(ص) امر کرد برخی از آنها را از مسجد بیرون کردند.[۷]
در کتب تاریخی بهصراحت ذکر شده که افرادی از بزرگان و احبار یهود، بهصورت منافقانه اظهار اسلام کردند. و در بین مسلمین، به اختلافاندازی و مسخره احادیث آنها میپرداختند. افرادی از قبائل مختلف با اینکه اظهار اسلام کرده بودند، ولی در باطن، تابع احبار یهود بوده و به آنها تمایل داشتند و در مواقع لازم، به آنها کمک میکردند. مورخین لیستی از قبائل و افرادی را که منافقانه در خدمت یهود بودند، ارائه دادهاند؛[۸] ازجمله از قبائل «بنیعمرو، بنىحبيب، جلاس بنیالحارثبنسُوَيد، بنیضُبَيعه، بنیلَوذان، بنیثَعلبه، بنیاميه، بنیعبيد، بنیالنَبيت، بنیظفر، بنیعبدالاشهل خزرج، بنیجشم، بنیعوف» .
ابنهشام بعد از ذکر این قبائل، برخی از افرادی که از این قبائل با یهود همکاری داشتند، نام میبرد.[۹] از جمله این افراد میتوان به «سعدبنحنيف، زيدبناللُصَيت، نعمانبناوفىبنعمرو، عثمانبناوفى، رافعبنحُرَيمِله و رِفاعةبنزيدبنالتابوت و دیگران اشاره کرد.[۱۰]
[۱] – صحیح البخاری، ج۵، ص۷۰، ح۳۹۴۱
[۲] – صحیح مسلم، ج۴، ص۲۱۵۱، ح۲۷۹۳
[۳] – السيرة الحلبية، ج۲، ص۳۹۱
[۴] – همان مدرک، ج۲، ص۳۹۱
[۵] – مانند کعبالاحبار و عبد اللهبنسلام
[۶] – أعلام النبوة(للماوردي)، ص۱۲۰؛ إمتاع الأسماع، ج۲، ص۵۶؛ السيرة النبوية(لابن هشام)،ج۲، ص۵۲۲
[۷] – السيرة النبوية(لابن هشام) ،ج۱،ص۵۲۸
[۸] – السيرة النبوية(لابن هشام)،ج۱، ص۵۱۹
[۹] – همان مدرک، ج۱، صص۵۱۹-۵۲۷
[۱۰] – همان مدرک، ج۱، ص۵۲۷
یکی از ویژگیهای مهم و رسالت رهبران بزرگ، شناسایی و تبیین دشمن است. این وظیفه راهبردی است که جهتگیری سرمایه ها و اقدامات یک کشور را در مسیر صحیح تضمین می کند. چهبسا نهضتها و کشورهایی که شکست خوردند و نابود شدند؛ چون در دشمن شناسی ضعیف بودند. طبیعی است که اولین راه مبارزه و مقابله با دشمن، شناخت شگردهایش است.
بخش مهمی از دشمن شناسی امام خمینی در مسیر انقلاب، صرف دشمن صهیونیستی شد. امام خمینی از همان آغاز نهضت در سال ۱۳۴۱ رژیم اشغالگر قدس را در کنار آمریکا و رژیم پهلوی از دشمنان ملت ایران قرار داد. ارتباطات گسترده رژیم پهلوی با رژیم صهیونیستی این رویکرد امام خمینی را تقویت کرد.
امام خمینی در طول دوران انقلاب به شناسایی این دشمن انقلاب پرداخت و آن را غاصب، غده سرطانی و زاییده طبیعی تعاون فکری میان دول استعماری شرق و غرب معرفی کرد. امام خمینی حدود ۳۰۰ بار در سخنرانی و پیامهای خود در مورد اسرائیل صحبت کردند.
بعد از انقلاب، امام خمینی رابطه جمهوری اسلامی را با رژیم صهیونیستی قطع کرد و همچنین با کشورهای اسلامی ای که اسرائیل را به رسمیت شناختند (مصر) و با رد هرگونه سازش و مذاکره با رژیم اشغالگر قدس، بر مبارزه مسلحانه تاکید کرد.
اما شاهکار امام خمینی در این دشمن شناسی، تعیین آخرین جمعه ماه مبارک رمضان بهعنوان روز قدس بود. این کار سبب شد همه جهان اسلام، متوجه دشمنی رژیم صهیونیستی شوند تا فلسطین فقط مسئلهای عربی یا مربوط به اهلسنت نباشد. بهاینترتیب فقه (مناسک) و اخلاق و عرفان (سلوک) در بستر ماه مبارک رمضان، در قالب سیاست به یکدیگر رسیدند تا محور مقاومت تشکیل و تقویت شود.
مهمترین هدف یهود از توطئهها و اقدامات بر علیه اسلام، تحریف فرهنگ اسلام و جایگزین کردن فرهنگ خودشان بود. میتوان گفت همه اقدامات سیاسی و فعالیتهای اجتماعی، مقدمه و وسیلهای برای رسیدن به این هدف میباشد. اهلکتاب با استفاده از موقعیتها و مناصب سیاسی خود توانستند زمینهها را برای این مرحله آماده کنند و در فرهنگ و عقاید اسلامی مسلمین تحریفاتی را به وجود بیاورند. آنها از روشهای مختلف تلاش می کردند تا فرهنگ و اعتقادات مردم را طوری جهتدهی کنند که اولا به فرهنگ و عقاید خودشان نزدیک و شبیه باشد؛ ثانیا قباحت اهلکتاب و یهود در نزد مسلمین از بین رفته و مقدسات آنها نزد مسلمین نیز قداست داشته باشند.
برای رسیدن به این هدف، از دو سرچشمه معارف اسلام شروع کردند. قرآن و حدیث، دو منبع اساسی برای شکلگیری و جهتدهی تفکرات و عقاید یک مسلمان به حساب میآید؛ بههمینجهت اگر کسی بخواهد به مبانی اعتقادی مسلمین پی ببرد، باید به این دو منبع مراجعه کند. همچنین اگر کسی بخواهد تفکر و عقیدهای را در بین مسلمین رواج دهد، باید آن را مستند به قرآن و روایت نماید؛ وگرنه در بین غالب مسلمین، مطرود خواهد بود. یهود از این مطلب آگاه بودند؛ ازاینرو کسانی که برای ترویج آموزههای یهود و نصاری تلاش میکردند، از این راه وارد شده و با جعل حدیث بهنام پیامبرt یا با نام تفسیر قرآن بهوسیله کتابهای آسمانی گذشتگان، در حدیث و تفسیر قرآن مطالب خرافی را وارد کردند که همین مطلب باعث انحراف در عقاید مسلمین و اختلافات مذهبی گردید.
جعل حدیث و آمیختگی معارف اسلام با خرافات یهود چنان شیوع پیدا کرد که در بین مسلمانان، اصطلاح «اسرائیلیات» به این گونه روایات و مطالب اطلاق گردید.
عوامل گسترش اسرائیلیات
از جمله عوامل نفوذ فرهنگی و گسترش اسرائیلیات، ارتباط مسلمانان با یهود و نصاری، برتری فرهنگی اهل کتاب در زمان جاهلیت و خودباختگی عربها در مقابل آنها، اشتراک متون دینی، ایجاز و اختصار داستانهای قرآن کریم و در مقابل، اطناب و تفصیل در داستانهای اهل کتاب، گرایش عوام به شنیدن امور شگفت انگیز و علاقه برای دانستن جزئیات زیاد در مورد داستانهای گذشتگان، سادهلوحی برخی از راویان و خوش باوری آنها نسبت به اهل کتاب، تظاهر به اسلام برخی از اهل کتاب و سوء نیت و انگیزههای شیطانی، مشغول کردن مردم توسط حکام با داستانهای خیالی اهل کتاب برای دور ماندن مردم از امور سیاسی و زمینهها و عوامل دیگر میباشد.[۱]
مراحل پروژه تحریف فرهنگ اسلام
می توان گفت برای تحریف اعتقادات و باورهای جامعه اسلامی که پایه های فرهنگ اسلامی را تشکیل می داد، در چند مرحله اقدام کردند:
الف. حذف منبع حدیث : در نفوذ فرهنگی، یهود توانستند با هدایت تصمیم خلفا، منع نقل و تدوین حدیث نبوی(ص) را بر جامعه فرهنگی مسلمین تحمیل نمایند و مسلمانان را توسط خلفا از یکی از سرچشمه های معارف اسلام محروم کردند. چنانکه عمر بن خطاب هنگام منع تدوین حدیث و آتش زدن احادیث نبوی(ص)، آنها را به «مشناه یهود» تشبیه کرد[۲] و «مشناه» کلمات شفاهی حضرت موسی(ع) بود که برخی از یهود نوشتن آنها را حرام می دانستند.[۳]
ب. جایگزین کردن قصه ها و خرافات یهود: آنها علاوه بر منع نقل حدیث، قصه گویی را که از عادتها و روشهای یهود بود[۴] جایگزین حدیث کردند و با این کار، پروژه تحریف فرهنگی اسلام را تکمیل نمودند.
در زمانی که خلفا نقل احادیث نبویt را جرمی نابخشودنی در جامعه مسلمین میدانستند و برای این کار راویان را حبس میکردند، به عدهای از اهل کتاب اجازه دادند تا در بین مردم به قصه گویی بپردازند. این جریان فرهنگی در جامعه چنان گسترش یافت که در مساجد افرادی بهعنوان «قاص» شروع به کار کردند. قصهگوها با تکیه بر اخبار یهود و نصاری، قصص انبیاء و گذشتگان را با جزئیات زیادی ارائه میکردند. این عمل با خطبه و نصایح و مواعظ کاملا متفاوت بود. اولین کسی که قصه گویی را در بین مردم رواج داد «تمیم داری» نصرانی بود[۵] که با دستور عمر این کار را رواج داد.[۶] خلیفه خودش نیز در مجلس قصه او مینشست و قصه اهل کتاب را گوش میکرد [۷] و با این کار، آنها را به صورت رسمی تأیید میکرد.
ج. عهدهداری مناصب فرهنگی توسط یهود: یهودیانی که به صورت منافقانه مسلمان شده و نزد خلفا جایگاه ویژه ای داشتند سعی کردند در مناصب فرهنگی آن روز نفوذ کنند و از این راه عقائد و فرهنگ مسلمانان را تغییر دهند. لذا در دوره خلفا افرادی مانند تمیم داری به عنوان قصه گو[۸]، کعب الاحبار به عنوان واعظ و مشاور دستگاه خلافت[۹]، زید بن ثابت به عنوان قاری و مفسر و کاتب رسمی قرآن[۱۰] معرفی شدند.
د. جعل حدیث و تفسیر قرآن (گسترش اسرائیلیات) : یهود با استفاده از نفوذ خود و اجرای سیاستهای منع تدوین حدیث و نقل قصص اهل کتاب، با استفاده از عوامل خود توانستند در احادیث و تفسیر قرآن دست ببرند و عقائد و خرافات خود را با نام حدیث نبوی(ص) و تفسیر آیات قرآن در جامعه نشر دهند که در عصر تدوین حدیث این مطالب به عنوان حدیث و تفسیر در کتابها نوشته شدند.
اثرات ورود اسرائیلیات در حدیث و تفسیر
وجود اسرائیلیات در منابع روایی و تفسیری و تاریخی مکتب خلفاء، دارای تبعات غیرقابل جبرانی میباشد که از صدر اسلام تاکنون دامنگیر مسلمین شده است. ازجمله تبعات وجود اسرائیلیات عبارت است از:
- به وجود آمدن فرق و مذاهب و ایجاد تفرقه بین مسلمین به خاطر مسائل کلامی انحرافی مأخوذ از اهل کتاب، مانند تجسیم و تشبیه و قدر و خلق قرآن و… .
- اشتغال مسلمین به قصص و خرافات و دور ماندن آنها از معارف ناب قرآن و روایات نبویt
- اسرائیلیات یکی از عوامل آمیخته شدن حق و باطل در اعتقادات مسلمین است که عدهی زیادی از علما عمر خود را صرف تشخیص این جعلیات از روایات صحیح کردهاند.
- وجود اسرائیلیات در منابع روایی و کتابهای تفسیری باعث شده مستشرقین و معاندین اسلام منفذی برای استهزاء و سخریه دین اسلام داشته باشند و به بهانه وجود آنها به مقدسات اسلام توهین کنند.
- وجود اسرائیلیات باعث سوء ظن به همه معارف اسلام و همچنین سوء ظن به رجال دینی مخصوصاً روات احادیث میباشد.
- اسرائیلیات موجب سبک جلوه کردن فرهنگ اسلامی و مغایرت آن با فطرت و عقل گردیده است.[۱۱]
[۱] – پژوهشی در باب اسرادیلیات، محمد تقی دیاری، ص۱۰۳
[۲] – الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج۱ ص۵۹٫
[۳] – اثر اهل الکتاب فیالفتن و الحروب، ص۲۹٫
[۴] – کعب الاحبار مسلمه الیهود ، ص۴۸٫
[۵] – المعجم الکبیر، ج۷ ص۱۴۹- تاریخ الاسلام ذهبی، ج۳ ص۶۱۶٫
[۶] – تاریخ المدینه، ج۱ ص۱۱٫
[۷] – القصاص و المذکرین، ابوالفرج ابن الجوزی، ص۱۹۴٫
[۸] – تاریخ المدینه، ج۱ ص۱۱٫
[۹] – حلية الاولياء، ج ۵، ص ۳۶۵٫
[۱۰] – تاريخ المدينة المنورة ج۳ ص ۱۰۰۸ .
[۱۱] – الإسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر، ص ۳۸۴و ۴۲۸٫
همچنانکه در همه فسادها و فتنهها از زمان رسول خدا(ص)، یهود بهعنوان مهمترین دشمن اسلام نقش داشته است، در قتل خلیفه برحق رسول خدا(ص)، یعنی حضرت امیرالمؤمنین، علی(ع) نیز یهود و عامل آن، یعنی بنیامیه، نقش اساسی را ایفا کردهاند. طبق برخی از نقلها و قرائن تاریخی، مشخص میگردد که ابنملجم که خود یهودیالاصل است، بهتنهایی تصمیم به قتل حضرت امیرمؤمنان، علی(ع) نگرفته و این کار را بهتنهایی انجام نداده است؛ بلکه وی مجری توطئه معاویه و عمرو عاص بوده است. در اینجا به برخی از شواهد و قرائنی که بر این مطلب دلالت دارند، اشاره میگردد.
طبق نوشته ابن سعد، عبد الرحمان بن ملجم، از قبیله مراد بود که با بنی جبّله از قبیله کنده هم پیمان بودند. برخی گفتهاند وی زمان جاهلیت را درک کرده بود و در زمان خلیفه دوم مسلمان شد. در فتح مصر شرکت کرد و در مصر ساکن شد.
زمانی که عمرو بن عاص از سوی خلیفه دوم والی مصر بود وی در طی نامهای به عمرو عاص تأکید کرد که از اراضی حکومتی زمینی وسیع را در نزدیکی مسجد به ابن ملجم اختصاص داده و وی را به عنوان معلم قرآن و فقه در مصر قرار دهد. عمرو عاص نیز ابن ملجم را جزء مقربان خود قرار داد. ابن ملجم در مصر دارای مسجدی بود.و همیشه با اشراف مصر در میآمیخت. برخی نیز گفتهاند ابن ملجم از عباد و زهاد مصر بوده و قرآن را از معاذ بن جبل یاد گرفته است.
نکته قابل ملاحظه این گفتار آن است که ابن ملجم از اراضی حکومتی و عنایات حکومت و عمرو بن العاص برخوردار بود و با اشراف مصر افت و خیز داشت، اما در عین حال از زهاد و عباد معرفی شده است. به نظر میرسد عبادت و زهد ابن ملجم استنباط ذهنی برخی از نویسندگان باشد، بدینگونه که وقتی دیدهاند وی از خوارج است و غالب خوارج اهل عبادت و زهد بودهاند لذا وی را نیز به این صفت متصف کردهاند. وگرنه گزارشات دیگر، از اشرافیگری و ثروت ابن ملجم خبر میدهند آن هم ثروت وابسته به حکومت عمرو عاص.
ب. بیعت مشکوک با امیرمؤمنان علی(ع)
کسیکه از سال بیست هجری (سال فتح مصر) در کنار عمرو عاص و جزء مقربان وی بود، بعد از خلافت امیر المؤمنین(ع)، برای بیعت با آن حضرت به کوفه آمد.! چنانکه ابن سعد و دیگران نقل کرده اند، حضرت چندین بار بیعت وی را نپذیرفته و به شهادت خویش اشاره نمودند: «علی بن ابی طالب مردم را به بیعت فراخواند، ابن ملجم به حضور ایشان رسید اما آنحضرت بیعت او را نپذیرفت، ابن ملجم دوباره آمد اما باز حضرت نپذیرفت، برای بار سوم آمد تا اینکه بالاخره آن حضرت بیعتش را پذیرفت. سپس فرمود: چه چيزي شقي ترين آنها را نگه داشت، به خدايي كه جانم در دست اوست، همانا اين (محاسنم) به آن (خون سرم) رنگين خواهد شد.»
برخی وی را جزء شیعیان حضرت علی(ع) و جزء حاضرین در صفین دانستهاند. ولی در کتب تاریخی معتبر از حضور وی در صفین سخن صریح به میان نیامده و فقط وی را از خوارج معرفی کردهاند. ورود ابن ملجم به کوفه و پیوستن وی به علی(ع)، درست در همان زمانی که ارباب وی (عمرو عاص) از مصر به شام رفته و با معاویه متحد شده است، جای تأمل دارد.
چنانچه ذکر شد، ابن ملجم جزء مقربان عمرو عاص و مورد عنایت بزرگان حزب نفاق بوده است، لذا حرکت او از مصر به کوفه قبل از صفین، امری عادی نبوده است، بلکه – با توجه به پیشینه و کارهای بعدی او- میتوان گفت وی برای یاری عمرو عاص و معاویه در لشکر حضرت علی(ع) حضور داشته است. چنانکه منافقینی همچون اشعث بن قیس و همکاران او نیز در لشکر آن حضرت بودند. فرق اشعث با ابن ملجم در این است که اشعث فردی شناخته شده میباشد ولی ابن ملجم تا قبل از به شهادت رساندن امیرمومنان علی(ع)، شخصیتی مجهول بوده است و پنهان بودن برای منافقین و جاسوسان یک رویه عادی میباشد. لذا کسانی که ابن ملجم را جزء شیعیان حضرت شمرده اند اشتباه کردهاند. اگر حضور ابن ملجم در لشکر حضرت ثابت شود، این به معنای شیعه بودن نیست بلکه ممکن است به عنوان جاسوس دشمن نیز باشد. پیشینه زندگی ابن ملجم و کارهای بعدی وی (مانند قتل حضرت) بیشتر با جاسوسی او در لشکر حضرت سازگاری دارد نه با شیعه بودن.
ج. نقش معاویه و عمرو عاص در قتل امیر المؤمنین(ع)
بعد از جریان خوارج، که جمعشان پراکنده شد و اکثرشان به قتل رسیدند، عده ای از آنها نجات یافته، برخی به کوفه برگشته و برخی به دیگر مناطق رفتند. در جریان قتل امیرمومنان(ع)، اکثر تواریخ قصهای را که طبری آن را نقل کرده، ذکر نمودهاند. و خلاصه آن چنین است:
«موسى بن عثمان بن عبد الرحمن المسروقي از عبد الرحمن الحراني و او از اسماعيل بن راشد نقل میکند: سه نفر از خوارج در مکه اجتماع کردند و با هم در مورد امر مردم و خوارج سخن گفتند، آنها تصمیم گرفتند، حضرت علی(ع)، معاویه و عمرو عاص را در یک شب به قتل برسانند، تا مردم راحت گردند. لذا ابن ملجم مرادی گفت: من علی(ع) را به قتل میرسانم، برک بن عبد الله گفت من معاویه را به قتل میرسانم و عمرو بن بکر گفت: من عمرو عاص را به قتل میرسانم. آنها با هم معاهده بستند تا در یک شب هر سه را به قتل برسانند.
اما ابن ملجم به کوفه آمد و در کوفه این امر را از بقیه پنهان میکرد. دراین مدت وی با زنی به نام قطام آشنا شده و شیفته وی گردید. قطام مهریه خود را سه هزار (درهم) و یک برده و کنیز و قتل امیر المؤمنین(ع) قرار داد. وی به ابن ملجم گفت برای قتل علی(ع) به تو دو نفر کمک خواهم داد، لذا وردان و شبیب را با ابن ملجم آشنا کرد و آنها با هم تصمیم گرفتند که حضرت علی(ع) را در شب جمعه به قتل برسانند. درپی این توطئه ضربه ابن ملجم به سر مبارک امیر المؤمنین خورد و در اثر آن به شهادت رسید.»
این جریان در کتابهای تاریخی با اختلاف تعابیر و کم و زیادهایی نقل شده است که برای روشن شدن ارتباط معاویه و ابن ملجم، لازم است مورد بررسی قرار گیرد. در رابطه با این جریان، نکات زیر قابل دقت میباشند:
یک. منافقین و جاسوسان معاویه، یاوران ابن ملجم
در طول تاریخ، یکی از عوامل مهم برای گمراه کردن افراد و یکی از لغزشگاههای افراد، تحریک قوه شهوت آنهاست. وقتی که ابن ملجم به قصد کشتن امیر المؤمنین(ع) به کوفه آمد، مدتی در کوفه مستقر شده و ممکن بود طی این مدت، در هدف خود مردد گردد. لذا عمرو عاص که مدت زیادی با ابن ملجم زندگی کرده و به روحیه اشرافیگری، هواپرستی و نقاط ضعف وی آشنایی کامل دارد، نقشهای برای ابن ملجم طرح کرد که در هدفش سست نگردد. از همان محلی که ابن ملجم هر روز مینشست، دختری که گفته شده«كانت من أجمل نساء أهل زمانها» با روی باز از مقابل ابن ملجم رد میشود، در حالیکه در جامعه آن روز کوفه، زنها با صورت پوشیده بیرون میآمدند. مخصوصا از دختری که ادعا میشود پدر و برادرش از خشک مذهبان خوارج بوده و خودش را هم جزء خوارج دانستهاند، -که گناه را باعث کفر میدانند- قابل قبول نیست که بدون هدف خاص، با صورت بدون پوشش در مقابل مردی غریبه ظاهر گردد.
و عجیبتر از آن این است که این دختر با آن جمال، به پیشنهاد ازدواج پیر مردی غریبه، بلافاصله جواب مثبت میدهد و مهریه خود را برایش عرضه میکند.
نکته قابل تأمل دیگر این است که، بعد از اعلام آمادگی ابن ملجم جهت قتل حضرت علی(ع) ، قطام دو نفر را برای وی به عنوان یاور معرفی میکند. گویا که این دو نفر از قبل برای این مأموریت آماده شده بودند ولذا به مجرد پیشنهاد قتل علی(ع)، آنها هم برای معاونت اعلام آمادگی کردند.
از طرف دیگر، با دستور عمرو عاص قبل از قتل حضرت، قطام با ابن ملجم و یاوران او مجلس خمر و مستی برگزار کرده و در مقابل صد هزار درهمی که عمرو عاص برای قطام فرستاده است، شقاوت ابن ملجم را با زنا تثبیت میکند تا مبادا از هدف خود برگردد. بعد از اتمام مستی، بر تن وی حریری پوشانده و به مأموریت قتل حضرت علی(ع) میفرستد. چنانکه ابن شهر آشوب به این مطلب تصریح نموده است.
بعد از بیان این نکات، قبول کردن اینکه آشنایی ابن ملجم با قطام، امری اتفاقی بوده است، قابل قبول نیست. با توجه به شواهد فوق، قطام و وردان و شبیب، همه از طرف عمرو عاص مأموریتی داشتند که ابن ملجم را در هدفش مصمم سازند و لذا میبینیم؛ با این که قطام مهریه خود را سه هزار درهم برای ابن ملجم گفته بود، ولی جایزهای که از طرف عمرو عاص دریافت میکند صد هزار درهم است.
این جریان نشان میدهد که ابن ملجم و قطام و یاران آنها، اگر چه در ظاهر جزء خوارج بودند، اما در حقیقت جاسوس معاویه بودند که برای ایجاد چالش در بین یاران حضرت علی(ع) به آنها پیوستند.
دو. نقش اشعث بن قیس در قتل امیرالمؤمنین(ع)
اشعث که در زمان حضرت علی(ع)، رأس المنافقین بود و میتوان گفت؛ منافقین دیگر تابع وی بودند، بعد از آشکار شدن نفاقش، دشمنی خود با حضرت علی(ع) را شدت بخشید.
او حتی در یک مورد به سخنان حضرت اعتراض کرد ولی آنحضرت پاسخ قاطعی به وی دادند. لذا امیرالمؤمنین(ع) را به قتل تهدید کرد. به دنبال این تهدید و به دنبال جایزههایی که در مقابل خوش خدمتی به معاویه در صفین و حکمیت از معاویه گرفته بود، خواست خدمتی دیگر به معاویه نماید، لذا تهدید خود را عملی کرده و زمینه را برای قتل آن حضرت آماده نمود.
ابن ملجم بعد از ورود به کوفه، در منزل اشعث ساکن شد و این نشان دیگری از تعامل و هماهنگی بین منافقین و جاسوسان معاویه و عمرو عاص می باشد، و نشان می دهد که ابن ملجم با هدف خاصی به کوفه آمده است نه برای بیعت با حضرت علی(ع).
در شب قتل امیر المؤمنین(ع)، ابن ملجم تا صبح در کنار اشعث بوده و به دستور اشعث دست به شمشیر میبرد. چنانکه ابن سعد و دیگران بدان اشاره کردهاند.
با این گزارشات مسلم تاریخی، نقش اشعث یهودی به خوبی روشن میگردد و دخالت معاویه در امر قتل امیرالمؤمنین (ع) معلوم میگردد.
طبری و دیگران نقل کردهاند که بعد از ضربت ابن ملجم بر سر مبارک امیرالمؤمنین(ع)، ابن ملجم دستگیر شد و در طول سه روزی که حضرت بیمار بودند، در منزل حضرت علی(ع) حبس گردید. ام کلثوم (دختر حضرت علی(ع) ) گریه میکرد و میگفت پدرم سالم میماند. ولی ابن ملجم به وی گفت: قسم به خدا ضربهای زدم که اگر آن یک ضربه بر کل اهل شهر اصابت کند همه خواهند مرد، من این شمشیر را یک ماه در سم گذاشتهام. شمشیر را به هزار و سم را به هزار خریدهام.
سمی که چنین اثری داشته باشد، از کجا به دست ابن ملجم رسیده است. اگر ما ابن ملجم را یک فرد ساده از خوارج بدانیم، دسترسی وی به چنین سمی – که یا یک شمشیر کل اهل شهر به هلاکت میرسند- در آن زمان، ممکن نخواهد بود.
چنانکه نقل شده، سمی که معاویه برای مسموم کردن امام حسن مجتبی(ع) لازم داشت، از پادشاه روم در مقابل هدایای سنگین تهیه نمود. طبرسی در احتجاج از امام حسن مجتبی(ع) در بستر شهادت نقل میکند که به یکی از شیعیان فرمودند: «به من نوشته شده است که معاویه طی نامهای از پادشاه روم برای کشتن من سم درخواست کرده است ولی او گفته است ما در قتل کسیکه با ما نمیجنگد شرکت نمیکنیم. معاویه دوباره نوشته است، این کسی که میخواهم بکشم فرزند همان کسی است که در مکه ادعای نبوت کرد، میخواهم او را بکشم و مردم را راحت کنم. این نامه را به همراه هدایا و الطافی به پادشاه روم فرستاده و از او سم گرفته و با آن سم مرا مسموم کرده است.»
معاویه برای کشتن یک نفر، زهر را از کشور روم تقاضا میکند و در مقابل آن هدایای گرانبهایی میپردازد، چون مشخص است که هدیهای که برای پادشاه روم فرستاده میشود باید شایسته مقام وی باشد، پس معاویه بهای سنگینی را برای این زهر پرداخت کرده است. این نشان میدهد که در شام و عراق، چنین زهری حتی برای معاویه در دسترس نبوده است. حال ابن ملجم به عنوان یک فرد عابد و زاهد و جزء خوارج، چگونه به زهری دسترسی داشته که کل اهل شهر را میتوانست با همان شمشیر مسموم به هلاکت برساند؟
علی القاعده باید ابن ملجم به چنین زهری دسترسی نداشته باشد، اما این زهر از کجا به دست وی رسیده است. معلوم میشود که از سوی اربابان خود (معاویه و عمرو عاص) و به واسطه نمایندگان آنها مانند اشعث، به دست ابن ملجم رسیده است.
چهار. جایزه معاویه برای ابن ملجم
یکی از شواهد ارتباط ابن ملجم با معاویه، این است که بعد از قتل حضرت امیرالمؤمنین(ع) توسط ابن ملجم، چون ابن ملجم خودش نیز قصاص شد، لذا معاویه نمیتوانست جایزه مالی به او نماید، ولی هزینه هنگفتی پرداخت کرد تا نام ابن ملجم بین مردم زنده بماند. چنانکه ابن ابی الحدید نقل میکند، معاویه چهار صد هزار درهم پرداخت کرد تا سمره بن جندب، آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» که در شان امیرالمؤمنین(ع) نازل شده بود را به نفع ابن ملجم و به ضرر حضرت علی(ع) تفسیر نماید. نیز آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ» را که در مذمت ابن ملجم نازل شده بود به امیرالمؤمنین(ع) نسبت دهد. ارزش این جایزه زمانی مشخص میشود که ارزش هر درهم در آن زمان معلوم گردد.
یکی دیگر از شواهد دخالت معاویه در قتل امیرالمؤمنین(ع)، اعتراف خود معاویه است که میگوید: من بعد از صفین بدون لشکر و بدن خستگی با علی جنگیدم. از این کلام استفاده می شود که جاسوسان معاویه و منافقان، بعد از صفین همیشه در حال جنگ با حضرت بودند و ایشان را به قتل رساندند.
یکی دیگر از شواهد اینکه ابن ملجم در قتل امیرالمؤمنین(ع) تنها نبوده بلکه افراد زیادی با او همدست بودند، عبارتی است که از امام صادق(ع) و امام رضا(ع)، در زیارت حضرت علی(ع) نقل شده است. در بخشی از آن زیارت آمده است: «اللهم العن قتله امیر المؤمنین» طبق این عبارت «قتله» جمع قاتل است و قاتلان حضرت حداقل باید سه نفر باشند. قطام، وردان و شبیب اگر چه ابن ملجم را تحریک و ترغیب نمودند ولی قاتل محسوب نمیشوند، اما کسی که به قاتل دستور قتل میدهد، مجازا وی نیز قاتل به حساب میآید، مانند، یزید و ابن زیاد و عمر سعد به فرمان قتل امام حسین(ع) از آنها صادر شد، اگر چه قاتل یک نفر بود. در اینجا هم معاویه و عمرو عاص دستور دهنده و تأمین کننده ابزار قتل میباشند لذا هنگام لعن، اهل بیت(ع) بر همه آنها لعن میکنند.
طبق شواهد مذکور میتوان به این نتیجه رسید که قتل امیرالمؤمنین(ع) به دستور معاویه و با طراحی عمرو عاص و با نظارت و حمایت اشعث، با یاری جاسوسان دیگر مانند قطام و وردان و شبیب و توسط ابن ملجم انجام گرفته است و ابن ملجم به تنهایی به این کار دست نزده است.
معاویه و بنی امیه عامل یهود و متحد با آنها در دشمنی با امیرالمؤمنین(ع) بودند و مشاوران معاویه از یهود و طلقا و حزب نفاق، درتوطئه های معاویه بر علیه حضرت، نقش داشتند، از این جهت میتوان گفت، یهود نیز نقش خود را در قتل حضرت امیر(ع) ایفاء نموده است.
هنگامیکه ابن ملجم با عدهای از قبیله اش برای بیعت با حضرت علی(ع) آمده بودند، آن حضرت به صورت ابن ملجم مدتی نظر کرد از او سوالاتی پرسید و ابن ملجم قسم یاد کرد که پاسخ صحیح بدهد. حضرت از او پرسید:
«أ كنت تراضع الغلمان و تقوم عليهم فكنت إذا جئت فرأوك من بعيد قالوا قد جاءنا ابن راعيه الكلاب قال اللهم نعم»؛ آیا از نوجوانان درخواست میکردی و اصرار میکردی و زمانی که تو را میدیدند میگفتند: پسر سگچران آمد؟ ابن ملجم گفت: بله. حضرت پرسید: « فمررت برجل و قد أيفعت فنظر إليك فأحد النظر فقال لك يا أشقى من عاقر ناقه ثمود قال نعم» آیا در جوانی به مردی برخورد کردی که به تو با شدت نگاه کرد و گفت ای شقیتر از کشنده ناقه ثمود؟ ابن ملجم گفت: بله. حضرت پرسید: «فأخبرتك أمك أنها حملت بك في بعض حيضها فتعتع هنيئه ثم قال نعم قد حدثتني بذلك» آیا مادرت به تو خبر داده که در ایام حیض به تو باردار شده است؟ ابن ملجم کمی تردید کرد بعد گفت: بله. حضرت فرمود: «سمعت رسول الله يقول: إن قاتلك شبه اليهودي بل هو يهودي.»
بنابر گزارشی دیگر امیرالمؤمنین(ع) پس از آنکه ابن ملجم را برای نخستین بار دید، بعد از افشا کردن نام و نسب صحیح وی، قاتل خود را از زبان رسولالله(ص)، یک یهودی معرفی نموده است.
همچنین علامه مجلسی در بحار نقل کرده است: هنگامیکه ضربت شمشیر ابن ملجم به فرق مبارک ایشان خورد ندا کردند: «قَتَلَنِي ابْنُ مُلْجَمٍ قَتَلَنِي اللَّعِينُ ابْنُ الْيَهُودِيَّةِ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»
این سه نقل که ابن ملجم را یهودی معرفی کردهاند به واقعیتی قابل توجه اشاره دارند و آن اینکه مادر ابن ملجم، یهودی بوده و فرزندش نیز با افکار وی بزرگ شده و یهودی بوده است. از طرفی اطلاعاتی – بر خلاف این روایات- در مورد مادر ابن ملجم در تاریخ نیامده است تا با این روایات منافات داشته باشد. ممکن است ابن ملجم، قبل از اظهار اسلام یهودی بوده و در زمان خلیفه دوم مانند کعب الاحبار اظهار اسلام نموده است. بلکه تقرب خاص ابن ملجم به حزب نفاق، با توجه به اینکه بزرگان یهود نزد آنها جایگاه خاصی داشتند میتواند مؤید یهودی بودن ابن ملجم باشد.
نیز ممکن است این روایات اشاره به این باشد که قاتل حضرت علی(ع) در راستای اهداف یهود آن حضرت را به قتل رسانده است، چنانکه در آیه قرآن میفرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» هرکس با یهود و نصاری موالات داشته باشد او هم جزء آنهاست، لذا ابن ملجم چون در راستای اهداف یهود و برای انجام دستور عامل یهود (معاویه) اقدام به قتل حضرت علی(ع) کرده است از این جهت شبه یهودی یا یهودی معرفی شده است.
نکته قابل توجه دیگر اینکه بر اساس گزارشی، پس از رجعت امیرالمؤمنین(ع)، آن حضرت دوباره به دست یک یهودی در منطقه اریحا به شهادت خواهد رسید.